loading...
شهداي شهرستان اميديه و آغاجاري
مسيب احمديان بازدید : 112 دوشنبه 04 خرداد 1394 نظرات (0)

ناگفته ها از شخصیت اولین شهید جنگ از زبان همرزم ایشان /

 

پس از استقرار خط تله انفجاری ، شهید دستیاری به
ما گفت برای اطمینان یک بار این تاکتیک را امتحان کنید
و تا زمانی که مطئمن از برقراری اتصال تله ها نمی شد
اجازه انجام این عملیات را نمی داد چرا که با کوچکترین
اشتباه نه تنها از ورود دشمن جلوگیری نمیکرد بلکه به
نیروهای خودی ضربات جبران ناپذیری وارد میکرد .

 قطعا برای همه مردم شهید پرور خوزستان و دیگر نقاط ایران اسلامی شهید ایرج دستیاری نامی آشناست ، کسی که از او به عنوان اولین شهید دوران دفاع مقدس یاد میکنند ، این مسئله ما را بر آن داشت تا  ویزگی های شخصیتی این شهید بزرگوار را از زبان همرزم وی جویا شویم و در همین باب و به مناسبت سوم خرداد سالروز آزاد سازی خرمشهر قهرمان ، پای گفتگوی پاسدار بازنشسته سرهنگ احمد سلحشور فر بنشینیم و اسطوره بی بدیل شهر امیدیه را بیشتر بشناسیم.

 

گفتگوی زیر نشست صمیمانه خبرنگار امیدنیوز با همرزم شهید ایرج دستیاری است که در ادامه میخوانیم.

 

 سرهنگ کمی از نحوه ورودتان به سپاه ، حضور در جبهه و چگونگی شهادت ایرج دستیاری بگویید  :

 

همرزم شهید : بنام خدا ، بنده سرهنگ پاسدار بازنشسته احمد سلحشور فر هستم ، سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران در آمدم ، یکی از ماموریت های سپاه امیدیه مدیریت نوار مرزی حدفاصل پاسگاهه خین تا پاسگاه مومنین شلمچه بود که ما قبل از شروع جنگ آنجا رفته بودیم در همین حال به دلیل کمبود نیرو و عدم ادوات نظامی لازم ، مجبور به گذاشتن چند کمین در این حدفاصل داشتیم تا این کمبودها را پوشش دهیم.

 

اما در برخی اوقات از بین کمین هایی که تشکیل داده بودیم ضد انقلاب عبور میکرد و براحتی وارد عراق میشدند و بالعکس به کشور برمیگشتند در این حال شهید ایرج دستیاری که فرمانده گروه ما بود ، من و ایرج در باشگاههای امیدیه با هم همبازی و همسن بودیم لذا ازقبل با ایشان سابقه آشنایی داشتیم ، شهید دستیاری برای از بین بردن خلاء هایی که در کمین ها بوجود امده بود طرحی ابتکاری را مطرح کرد که طی آن مابین کمین های موجود تله های انفجاری ایجاد شده بود.

 

پس از استقرار خط تله انفجاری ، شهید دستیاری به ما گفت برای اطمینان یک بار این تاکتیک را امتحان کنید و تا زمانی که مطئمن از برقراری اتصال تله ها نمی شد اجازه انجام این عملیات را نمی داد چرا که با کوچکترین اشتباه نه تنها از ورود دشمن جلوگیری نمیکرد بلکه به نیروهای خودی ضربات جبران ناپذیری وارد میکرد .

 

بنده به اتفاق شهید ایرج دستیاری خوشحال از جواب دادن طرح ابتکاری با ذوق و شوق راهی سپاه خرمشهر شدیم و مورد استقبال گرم شهید جهان آرا و شهید عبدالرضا موسوی قرار گرفتیم و در همین حال پیشنهاد دادند که شما بیایید و به ما کمک کنید یا اگر طرحی دارید ارائه کنید ، شهید دستیاری هم با اطمینان از جواب دادن طرح خود پیشنهاد ایجاد تله های انفجاری در بین کمین های خین و شلمچه را داد که در آخر مورد قبول قرار گرفت.

 

تله های انفجاری یکی پس از دیگری جایگذاری شد ، دقیقا حین جایگذاری خط چهارم تله ها شهید ایرج دستیاری متوجه برادرش بیژن شده بود که در این حال ایرج معترض به حضور برادر در این منطقه شده بود اما پس از واسطه دیگر برادران بالاخره مجاب شد که ایشان هم در منطقه بماند.

 

وقتی دستیاری به شهادت رسید بعثی ها یزله زدند

 

شهید ایرج دستیاری در حال اجرای تله پنجم همین طور که گیره تله دستش بود و برادرش بیژن هم چند قدم بیشتر از او فاصله نداشت تصمیم گرفت که انفجار تله را انجام بده ، در این حین بنده پا پیش گذاشتم و از ایرج خواستم که اجازه دهد تا من این کار را انجام دهم اما با حالتی که گویی ذهن من را خوانده بود از ما خواست که از انجا دور شویم بنا به اصرار ایشان کمی فاصله گرفتیم و در حال دور شدن ناگهان صدای انفجاری که پرده گوش راست من را پاره کرده بود و نقش بر زمین کرد ، لحظاتی بعد وقتی صحنه را دیدم متوجه شدم ایرج از میان ما پر کشیده بود و بر روی زمین افتاده بود ، بعثی ها وقتی این صحنه را دیدند به شادی پرداختند و از اینکه ایرج شهید شده بود یزله می زدند و میگفتند (( ایرج مات ایرج مات)).

 

پس از این اتفاق بچه های امیدیه سر رسیدند و بالای سر ایرج حاضر شدند ، بهنام اشتری ، خسرو کاووسی ، قربان علیزاده و کورش عباسی از کسانی بودند که به خون غلتیدن شهید ایرج دستیاری را تماشا کردند ، بیژن دستیاری هم چند متر آن طرف تر به شدت آسیب دیده بود ب عقب منتقل شد و این شد که ایرج اولین شهید جنگ تحمیلی و بیژن هم نخستین جانباز این جنگ به شمار می روند.

 

جالب هست بدونید ایرج کارگر شرکت نفت بود و پس از گرفتن ماموریت به سپاه ملحق میشه ، از خاطراتی که با این شهید بزرگوار دارم مربوط یک شناسایی در منطقه نیزار بود چون ایرج به دلیل وجود ضد انقلاب زیاد شناسایی می رفت و چون زبان عربی هم بلد بود ، متوجه شدم اثری از ایرج نیست پس از 20 دقیقه دیدم یک نفر از لابه لای نیزار پیدایش شد ، ایرج بود ازش سوال کردم کجا بودی ، در جواب گفت : رفته بودم دهات های اطراف دنبال یک نوشابه که اتفاقا یک مغازه هم پیدا شد و پیرزن که صاحب مغازه بود و من رو هم شناخته بود به من نوشابه داد البته پول آن را هم حساب کرده بود

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ منعکس کننده ی مطالبی در باره ی زندگی و خاطرات شهدای شهرستان های آغاجاری و امیدیه می باشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 287
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 61
  • بازدید ماه : 34
  • بازدید سال : 1,745
  • بازدید کلی : 46,654