داماد 3 روزه :
شهید حمید رضا بهمئی :
شهیدان را به نوری ناب شوییم
درون چشمه ی مهتاب شوییم
شهیدان همچو آب چشمه پاکند
شگفتا آب را با آب شوییم
چند ماهی از حضور حمید رضا در جبهه می گذشت. خانواده اش ، پشت سر هم باهاش تماس می گرفتند که کاری ضروری پیش آمده است. تا یک روز مرخصی گرفت و از جبهه به خانه آمد. مادرش به او پیشنهاد ازدواج با یکی از اقوام را داد. تا نام آن عروس را شنید ، دلش متمایل شد . ولی شرط گذاشت ، که من باید هر چه سریع تر به جبهه برگردم.
خانواده با پیشنهادش موافقت کردند و با خود گفتند: ازدواج که کند ، دلبسته ی زندگی می شود و دیگر جبهه نمی رود. مگر او با دیگر جوانان همسایه که دنبال کار و زن و بچه هستند ، چه فرقی دارد. مراسم عقد او در فضای صمیمی و معنوی انجام گرفت. بعد از سه روز گفت باید به جبهه بروم و مرخصیم تمام شده است. اول همه فکر کردند که شوخی می کند. ولی گفت : خیلی هم جدی هستم.
علی رغم اصرار مادر و پدر برای ماندن چند روز بیشتر ، حاضر به ماندن در منطقه ی آغاجاری نشد و به جبهه و رفت و چند بعد در عملیات خیبر بر اثر ترکش خمپاره به آسمان ها پر کشید و میهمان خدا شد.
با شهادت حمید رضا همسرش سومین شهید به جمع خانواده ی آنان اضافه شد. زیرا دو نفر از برادرانش هم در جبهه های جنگ به درجه ی رفیع شهادت نائل آمده بودند. شهید منوچهر و ایرج بهمئی.
مزار این شهیدان زینت بخش آغاجاری در قطعه ی شهدا می باشد.
یادشان گرامی و جاوید باد